جدول جو
جدول جو

معنی سایه پوش - جستجوی لغت در جدول جو

سایه پوش
سایه بان، چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند، هر چیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد، چتر، پرده، سایه گاه
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
سایه پوش(یَ)
سایبان و شامیانه. (برهان) (آنندراج) : سعنه، سایه پوش بام. (منتهی الارب). ظلّه، سایه پوش و سایبان تنگ غیرفراخ، درختستان و جای شجر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سایه پوش
سایبان شامیانه
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
سایه پوش
سایبان
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه گوش
تصویر سیاه گوش
جانوری درنده شبیه شغال، با پوستی قهوه ای رنگ و گوش های منگوله ای سیاه که جانوران کوچک و پرندگان را شکار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه پوشک
تصویر سیاه پوشک
نوعی خار بیابانی که گل های زرد زیبا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه روشن
تصویر سایه روشن
تاریکی و روشنایی، حالت میان تاریکی و روشنایی، قسمتی از تصویر یا منظره که در آن سیاهی سایه و روشنایی نور در هم آمیخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه خوش
تصویر سایه خوش
درخت پرشاخ و برگ و سایه گستر، در علم زیست شناسی درخت نارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه پوش
تصویر سیاه پوش
کسی که جامۀ سیاه به تن داشته باشد، کنایه از ماتم زده، ماتم دار، عزادار، کنایه از شب گرد، عسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه پرور
تصویر سایه پرور
کسی یا چیزی که در سایه پرورش یافته باشد، میوه ای که در سایه رسیده یا آن را در سایه خشک کرده باشند، کنایه از شخص آسوده و محنت نکشیده، کسی که پیوسته در ناز و نعمت به سر برده باشد، برای مثال تو سایه پرور نازی چه غم از آن داری / که ما ز تابش خورشید جور سوخته ایم (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - سایه پرور)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ رَ / رُو شَ)
در اصطلاح نقاشی تقلید پرتو افتادن نور بجایی و روشن کردن قسمتی و تاریک گذاشتن قسمت دیگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پوشندۀسینه. آنچه سینه را پوشاند. رجوع به سینه بند شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان) (آنندراج). چاوش که در پیش شاهان دورباش میگوید، زیرا که این جماعت در قدیم سیاه می پوشیدندتا در نظر مهیب نمایند. (فرهنگ رشیدی) :
بر تخت من تاختندی سوار
سیه پوش و نیزه وران صدهزار.
فردوسی.
سپهبد سوی دیدن شاه شد
بنزد سیه پوش درگاه شد.
اسدی.
رجوع به سیاه پوش شود.
، که جامۀ سیاه پوشیده باشد:
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منورچو روی رایزن شهریار.
خاقانی.
سیه پوش چترش چو عباسیان
زده سنگ بر طاس بر طاسیان.
نظامی.
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی.
، شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جانوری است درنده که سلاطین و امرا بدان شکار کنند، (برهان)، نام درنده ای که از سگ خردتر و از گربه کلان تر است، گلابی (؟) مایل بسیاهی هر دو گوش او سیاه و نوکدار و سریعالحرکت و بغایت جلدرو باشد، (غیاث)، جانوری است که گوشهای آن سیاه است و به شاطرشیر مشهور است که زیادتی صید شیر قسمت اوست و آنرا به ترکی قره قلاغ گویند و جانور مسطور پیشاپیش شیر رود و بانگ دهد تا جانوران دیگر از آمدن شیر آگاه شوند و احتیاط نمایند، (آنندراج)، پروانه، پروانق، عناق الارض، تفه، قره قولاغ، (یادداشت بخط مؤلف) : سیاه گوش راگفتند ترا ملازمت شیربچه سبب اختیار افتاد، گفت: تا فضلۀ صیدش میخورم، (گلستان)، رجوع به سیه گوش شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خوَشْ /خُشْ)
درخت نارون پربرگ و خوش سایه است. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو دهستان کورائیم بخش مرکزی اردبیل شهرستان اردبیل، دارای 281 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه سیاهپوش، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آنکه جامۀ سیاه پوشد، مجازاً، زنگی، حبشی:
فلک از طالع خروشانش
خوانده شاه سیاه پوشانش،
نظامی،
، سیاه رنگ:
تیغ کبود غرق خون صوفی کار آب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه،
خاقانی،
، شب گرد، عسس، میربازار، میرشب، (برهان) (از آنندراج)، شرطه، (مهذب الاسماء) (تفلیسی)، چاوش و آن کسی باشد که پیشاپیش پادشاهان دورباش گوید و این جماعت در قدیم بجهت هیبت و صلابت و سیاست سیاه می پوشیده اند، (برهان) (از آنندراج) : و این مثال بداد و سیاه پوشان برآمدند و حجت تمام بگرفتند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292)، سوگوار ماتمی و صاحب تعزیت، (برهان) (آنندراج)، شیربانان یعنی جماعتی که شیر، ببر و جانوران درنده نگاه میدارند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یَ خُشْ)
دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسۀ لار به لنگه. هوای آن گرم و دارای 243 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از آسوده. (انجمن آرا). کسی را گویند که پیوسته بفراغت و آسودگی برآمده باشد و محنت و مشقت نکشیده باشد. (برهان) ، مفت خور. (انجمن آرا). رایگان خوار. (آنندراج) (برهان). کنایه از کسی که بناز و نعمت پرورش یافته و بخورد و خفت و راحت عادت کند و از زحمت بگریزد. (انجمن آرا) :
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد سایه پرور ما از که کمتر است.
حافظ.
ای خونبهای نافۀ چین خار راه تو
خورشید سایه پرور طرف کلاه تو.
حافظ.
رجوع به سایه پرورد شود.
، گیاهی که آن را نان خورش کنند. (برهان). نانخورش، هر چیز نازک و ظریف، طفیلی، مگسهای سر سفرۀطعام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ / دِ)
پوشیده و مستوراز لاله. پوشیده از لاله. پوشیده با لاله:
چو گردد زمین سبز و که لاله پوش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خوَشْ / خُشْ)
شیرین و خوشمزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مستور از لاله پوشیده با لاله: چو گردد زمین سبز و که لاله پوش زمانه ز کیخسرو آید بجوش. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه در سایه پرورش یافته، میوه ای که آنرا در سایه خشک کرده باشند، شخص آسوده راحت طلب، مفت خور
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست گوشتخوار از تیره گربه سانان از جنس یوزپلنگ که از یوزپلنگ کوچکتر است و قدش به اندازه روباه میرسد و مخصوص نواحی گرم آسیا و شمال افریقاست. موهای پشت و حنایی پر رنگش و زیر شکمش سفید است. گوشهای سیاه گوش سیاه پر رنگ و داخل گوشهایش کاملا سفید است پروانه پروانک فراوانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید پوش
تصویر سفید پوش
کسی که روپوش سفید بر تن کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه روشن
تصویر سایه روشن
تاریکی و روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه خوش
تصویر سایه خوش
نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه روشن
تصویر سایه روشن
((~. رُ شَ))
تاریکی، روشنی، فضایی که بخش هایی از آن تیره یا تاریک و بخش های دیگرش روشن است، خط ها و سایه هایی که برآمدگی ها و فرورفتگی های اشیاء و چگونگی تابش نور بر آن ها را در یک تصویر نشان دهد (نقاشی)، زمانی که روشنایی روز
فرهنگ فارسی معین
جانوری است گوشت خوار شبیه شغال با پوستی قهوه ای و گوش های منگوله ای، معمولاً به دنبال شیر حرکت می کند تا بازمانده غذای او را بخورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه پوش
تصویر سیاه پوش
((پِ))
کنایه از سوگوار، شبگرد، عسس
فرهنگ فارسی معین
سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتم زده، سیاه جامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاریک روشن، تیره روشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محلی در بالا جاده ی کردکوی که قبرستانی نیز در آن واقع است
فرهنگ گویش مازندرانی